.

ساخت وبلاگ
تا کنون از فونت وزیر استفاده کرده‌اید؟ از ساحل چه؟ یک سال و نیم پیش که فهمیده بودم این دو فونت بسیار پر استفاده به دست کسی ساخته‌شده‌اند که به رایگان در وب منتشرش کرده سریع راه ارتباطی‌ای با او پیدا کردم تا تشکر کنم. نمی‌شد از این مرد شریف که چنین خدمتی به مردم ایران کرده حداقل تشکری خشک و خالی نکرد! راه ارتباطی‌اش چه باشد خوب است؟ وبلاگ! پیامم این بود: آقای راستی کردار من تازه وبلاگ شما رو پیدا کردم.بی‌نهایت ممنونم بابت فونت‌های رایگانتون.برای تشکر، نگاره «نمایی از اتاق هنرمند» اثر روربی از من بپذیریدhttps://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/ee/Martinus_Rørbye_-_View_from_the_Artist%27s_Window_-_Google_Art_Project.jpg از هدیه من تعجب نکنید. دادن یک عکس به عنوان هدیه یک سنت ویکی‌پدیایی است و آن «نگاره» گفتن هم از ادبیات ویکی‌پدیایی‌هاست که به من ارث رسیده. کار دیگری برای این انسان زیبا از من بر نمی‌آمد. آن زمان را خوب یادم است. دقیقا زمانی بود که دکتر ورم آب‌گرفتگی عضله پایم را با تومور اشتباه گرفته بود و من را «مشکوک به سرطان» برای انجام آزمایش‌های بیشتر فرستاده بود. فشار آن روزها را خوب یادم است. امروز اما خاطره آن دوران با چیزی بسیار تلخ یادآوری شد. آمدم، رفتم وبلاگ راست‌کردار را بخوانم، گفت به سرطان مبتلا شده! عکس‌های رادیولوژی و آزمایش‌ها را گذاشته بود که بر کسی شک نماند. او سی‌و‌شش سال بیشتر ندارد و حالا تنها با دو عصا توانایی حرکت دارد. روشن است که نمی‌تواند کار کند. در وبلاگش نوشته «خبری از کسب درآمد نیست. هزینه‌ها بالاست. بسیاری زحماتم به دوش پدر و مادر سالمندم است.» این‌ها مشکلات مردیست که شما سالیان سال بدون این که بشناسیدش از فونت‌های رایگانش بهره برده‌ا ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:44

دوستم پشت فرمان بود، گفتم من را همین جا در خیابان فرهنگ ساری پیاده کن باید بروم جایی. خداحافظی کردیم و راهی شدم. جعبه‌ای شیرینی تر و خشک را از شیرینی‌سرای محبوب بچگی‌ام «بانو» خریدم. تنها یک خیابان آن‌ورتر یک شرکت خدمات رایانه‌ای بود که هشت‌نُه سال پیش در آن کار می‌کردم. شیرینی را برای همان‌ جا خریده بودم. تابستان سال دبیرستان راهی خیابان‌ها شده بودم تا کاری پیدا کنم، از آرایشگاه‌ها و سوپرمارکت‌ها پرسیدم که کار می‌دهند و ندادند. بعد پیش بابا رفتم و خواستم برایم در رستورانی کار تابستانه جور کند و او گفت که صاحب یک خدمات رایانه‌ای دانشجو‌اش بوده اگر آن جا کار کنم بهتر است و همین شد. چند روز بعد رفتم به زیرزمین مغازه‌ای که من کوچک‌ترین کارمندش بودم. با شیرینی وارد مغازه شدم. صاحب مغازه را که دیدم جلو رفتم و گفتم سلام، با تعجب و مکث سلامی کرد و گفت که چقدر بزرگ‌تر شده‌ام! شیرینی را نشانش دادم و گفتم برویم زیرزمین بچه‌ها بخورند. پرسیدم از بچه‌ها کسی مانده؟ دو سال پیش که برای خداحافظی آمده بودم فقط پدرام مانده بود. گفت که پدرام رفته تهران و امین خودش مغازه دیگری باز کرده. پایین که رفتیم فقط دو نفر بودند در حالی که زمان ما هشت‌نه نفر بودیم. زمان ما زیرزمین انباشته بود از لپتاپ‌ها و کیس‌های در نوبت تعمیر ولی حالا جز چند لپ‌تاپ چیزی نمی‌دیدم. خواستم بپرسم که چرا این جا انقدر خلوت شده که جلوی خودم را گرفتم، گفتم لابد شرایط مانند گذشته نیست. در حال خوش‌و‌بش بودیم که دیدم آن طرف کسی با لب‌خند بزرگی به سمت من می‌آید؛ آقا خشایار. آقا خشایار مدیر بخش سخت‌افزار و بزرگ‌سال‌ترین هم‌کار ما بود. چهل سالی سن داشت. اوایل که کارم را آغاز کرده بودم هیچ چیز بلد نبودم و کارهای جا‌به‌جایی و گردگیری و ت ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:17

سلام. زمانی که پست chatgpt رو نوشته بودم گمونم تنها چند روزی از اومدنش گذشته بود و به این صورت مطرح نشده بود. انتظارش رو نداشتم در دنیای خارج از حیطه کاری ما انقدر مطرح بشه ولی امروز شاید اکثریت مردم بشناسنش. پس تصمیم گرفتم پست رو به روزتر کنم. اون زمان هنوز GPT 4 منتشر نشده بود و حالا شده. پاسخ‌های GPT 4 رو اضافه کردم تا بتونین پیشرفت مدل رو ببینید. این پیشرفت به خصوص در متون فارسی خیلی روشنه. به تفاوت شعری که دو مدل گفتن نگاه کنین و تفاوت «داستان درباره مرد ماهیگیری که با علامه طباطبایی زیر معبد آختون ملاقات کرد». این هم پیوند پست chatgpt. (اگه چیز فارسی‌ای به ذهنتون می‌رسه و می‌خواین امتحانش کنین تو نظرات اون جا بگین تا پاسخش رو بدم) پ.ن: این روزها که نبودم درگیر چیزهای مختلفی بودم. کارها و دغدغه‌هام زیاد شده انگار که واقعا دیگه دانشجو نیستم و دارم بزرگ می‌شم. بیشتر زمانم رو دنبال کار گشتن و مصاحبه شرکت‌ها و برنامه‌نویسی‌های مختلف پر کرده بود. حالا اما شرکتی پیدا شده که انگار علاقه‌زیادی به من داره و منم از کارشون خوشم می‌یاد کمی آسوده‌تر شدم و احتمالا وقت دارم تا در روزهای آینده ادامه اتفاقاتی که در ایران برام افتاد رو بنویسم. پ.پ.ن: بعد از اومدن chatgpt شرکت‌های زیادی علاقه‌مند به ساختن مدل‌های زبانی برای خودشون شدن. احساس می‌کنم خوش‌شانس بودم، چون من کارم همینه و در زمان خوب جای خوبی افتادم! این شرکت مورد نظر هم چنین کاری رو ازم می‌خواد. امیدوارم خوب پیش بره و این خوش‌شانسی در سال‌های آینده به بدشانسی نرسه. کسی آینده رو نمی‌دونه. ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:17

نوروزتون مبارک دوستان. وقتی دانشجوی کارشناسی بودم با خودم می‌گفتم که اووه! چقدر تا سال ۱۴۰۰ مونده. در خیال خامم برای آمدنش هیجان داشتم چون فکر می‌کردم جشن خاص و بزرگی قرار است برای این سال گرفته شود. حالا می‌بینم که شده‌ایم ۱۴۰۲ و باورم نمی‌شود که کی گذشت!؟ مگر می‌شود؟

نوروزتان مبارک باشد.

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1402 ساعت: 20:55

دوستم پشت فرمان بود، گفتم من را همین جا در خیابان فرهنگ ساری پیاده کن باید بروم جایی. خداحافظی کردیم و راهی شدم. جعبه‌ای شیرینی تر و خشک را از شیرینی‌سرای محبوب بچگی‌ام «بانو» خریدم. تنها یک خیابان آن‌ورتر یک شرکت خدمات رایانه‌ای بود که هشت‌نُه سال پیش در آن کار می‌کردم. شیرینی را برای همان‌ جا خریده بودم. تابستان سال دبیرستان راهی خیابان‌ها شده بودم تا کاری پیدا کنم، از آرایشگاه‌ها و سوپرمارکت‌ها پرسیدم که کار می‌دهند و ندادند. بعد پیش بابا رفتم و خواستم برایم در رستورانی کار تابستانه جور کند و او گفت که صاحب یک خدمات رایانه‌ای دانشجو‌اش بوده اگر آن جا کار کنم بهتر است و همین شد. چند روز بعد رفتم به زیرزمین مغازه‌ای که من کوچک‌ترین کارمندش بودم. با شیرینی وارد مغازه شدم. صاحب مغازه را که دیدم جلو رفتم و گفتم سلام، با تعجب و مکث سلامی کرد و گفت که چقدر بزرگ‌تر شده‌ام! شیرینی را نشانش دادم و گفتم برویم زیرزمین بچه‌ها بخورند. پرسیدم از بچه‌ها کسی مانده؟ دو سال پیش که برای خداحافظی آمده بودم فقط پدرام مانده بود. گفت که پدرام رفته تهران و امین خودش مغازه دیگری باز کرده. پایین که رفتیم فقط دو نفر بودند در حالی که زمان ما هشت‌نه نفر بودیم. زمان ما زیرزمین انباشته بود از لپتاپ‌ها و کیس‌های در نوبت تعمیر ولی حالا جز چند لپ‌تاپ چیزی نمی‌دیدم. خواستم بپرسم که چرا این جا انقدر خلوت شده که جلوی خودم را گرفتم، گفتم لابد شرایط مانند گذشته نیست. در حال خوش‌و‌بش بودیم که دیدم آن طرف کسی با لب‌خند بزرگی به سمت من می‌آید؛ آقا خشایار. آقا خشایار مدیر بخش سخت‌افزار و بزرگ‌سال‌ترین هم‌کار ما بود. چهل سالی سن داشت. اوایل که کارم را آغاز کرده بودم هیچ چیز بلد نبودم و کارهای جا‌به‌جایی و گردگیری و ت ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 18:11

سال‌های سال پیش ماجراهای کلاه‌برداری و مسائل جنسی عجیب‌غریبی در نت برای مدیر پادکست رادیو روغن‌حبه انگور پیچیده بود. من بعد از دیدن گستردگی این روایات و اتفاقی مشابه در دانشکده خودمون روایات وب رو در پستی جمع کردم و گفتم. امروز فواد به من پیام داد و تهدید قانونی کرد که مدتیه داره پیگیری قانونی و قضایی برای اعاده حیثیت می‌کنه. من از نظر قانونی اطلاعی ندارم که آیا صرفا نقل قول کردنِ روایاتی از دیگران که بر ضد کسی هست، قانونی هست یا نه. پس فعلا تا مطلع بشم عمده مطالب اون پست رو پاک کردم و جاش تنها لینک دادم به یک سری مطالب و روایت که پیدا کرده بودم. پرسش من از آگاهان امر حقوق که امیدوارم پیدا بشن در این وبلاگ اینه که آیا نقل قول کردن روایات دیگران می‌تونه جرم باشه؟ اگر نه آیا این که الان من تنها لینک دادم به گفته‌های دیگران جرم می‌تونه باشه؟ آیا از نظر حقوقی مشکلی هست در کار من؟ پیشاپیش ممنون از کمکتون. ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 18:11

سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده. همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد. ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 16 اسفند 1401 ساعت: 7:00

چون در طی چندین سال مطالبی نقادانه به موضوعاتی که رائفی‌پور از ترویج‌دهندگان اصلیش بوده نوشتم حس کردم که بهتره به حواشی اخیری که پیش اومده واکنشی بدم. نظر من نسبت به رائفی‌پور با مطالبی که نوشتم کاملاً مشخصه. من رائفی‌پور رو فرد بسیار کذابی می‌دونم و به گمانم با ترویج دروغ و کذبیات بسیار زیاد به جامعه ضررهای بزرگی می‌زنه. ولی این دلیل نمی‌شه با جوی که الان علیهش ایجاد شده موافق باشم و اتفاقا مخالفم. رویه توهین‌تراشی و نقض آزادی بیان رو هم خطرناک می‌دونم. انگار رائفی‌پور اخیرا گفته که در احادیث جک‌هایی از امامان دیده که انقدر ناجورن که نمی‌تونه بیانشون کنه. ملتی متشکل از برخی روحانیون هجمه‌ای درست کردن که رائفی به امامان و مقدسات توهین کرده و خواستار پیگیری حقوقی و قضایی شدن.من اطلاعی ندارم که آیا وجود این جک‌ها راسته یا نه. اگر نباشه با شناختی که از رائفی دارم هیچ تعجب نمی‌کنم. ولی «توهین» تعریف مشخصی داره و این توهین‌تراشی‌هایی که می‌تونه عواقب بدی داشته باشه رو به هیچ وجه اخلاقی و درست نمی‌دونم. با دیدن بعضی ویدئوهای رائفی مطمئنم اون فرد بسیار مذهبی‌ای هست و چسبوندن «توهین» به امامانی که بهشون عمیقا باور داره بی‌انصافیه. این که چنین ساده «توهین به مقدسات» رو برای ساکت کردن کسی بهش نسبت بدیم رو هم خطرناک می‌دونم. از طرف دیگه دلخورم که وقتی کسی این همه دروغ و کذبیات داره آدم‌ها جای نقد اون دروغ‌ها چنین ایراد بنی‌اسرائیلی‌ای رو تا این حد بزرگ می‌کنن. چرا سر کذبیاتی که گفته چنین ساکت بودن؟ چرا دروغ‌ها بزرگ نمی‌شن و حالا سر این مسئله چنین می‌کنن؟ بالاخره این موضع من نسبت به این مسئله بود. احساس کردم باید واکنش بدم چون شاید بعضی رائفی‌پوری‌ها این جا رو بخونن. ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 105 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 23:03

بعد از انقلاب بود. داشتم از جلوی دانشگاه رد می‌شدم که [یک نفر] گفت، «وایسا ببینم.» برگشتم دیدم یک لات، یک زنجیر هم دستش بود. گفت، «روشنفکر» او که مرا نمی‌شناخت، من اصلاً تاریک‌فکرم یا روشنفکرم به او مربوط نیست. لامپی هم تو کله‌ام نبود. گفت «عینکی روشنفکر وایسا ببینم.» من هم ایستادم. گفت، «ببینم اون چیه زیر بغلت؟» گفتم «کتاب» گفت، «بیانداز دور.» گفتم «برای چه؟» گفت، «انقلاب را ما کردیم شماها می‌خواهید بیایید سر کار؟» گفتم «ما کاری نداریم کدام کار؟» گفت، «نه، من زمان انقلاب شیشه‌ی پنجاه‌تا بانک را شکستم، تو چندتا را شکستی؟» دیدم اگر من بگویم که من نشکستم یا اگر چهل و نه‌تا بگویم مرا می‌زند. گفتم من پنجاه و یک تا. گفت، «پس برو» و مرا نزد. - بخشی از مصاحبه غلامحسین ساعدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم و سوم به قسمت شیشه بانک شکستن‌اش که رسیدم خنده‌ام گرفت. یاد تمام «این‌ها به اموال عمومی آسیب می‌زنن»ای افتادم که از خبرگزاری‌های حکومتی خوانده بودم. مهم‌ترین بخش سخن آن لات برای من آن‌جاست که گفت «انقلاب را ما کردیم شماها می‌خواهید بیایید سر کار؟». این حرف چیزهایی برای گفتن دارد. در این دیالوگ این مردم قلم‌به‌دست نبودند که انقلاب کردند بلکه لات‌هایی بودند که اتفاقا به قول اخیرا معروف «اغتشاش» می‌کردند. این پست را از این جهت نوشتم چون حس کردم در لحن بعضی وبلاگ‌نویس‌های طرف‌دار حکومت، انقلاب ۵۷ با دسته گل دادن به این و آن انجام شده. ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:44

چندین روز بود که می‌خواستم این پست را بنویسیم اما درگیر نوشتن پایان‌نامه‌ام بودم. جالب است که آمدن ChatGPT مصادف شد با آخرین هفته‌های نوشتن پایان‌نامه‌ام که روی هم‌بستگی (coherence) متن و شعر بود. خروجی‌های ChatGPT را که دیدم از کار خودم خنده‌ام گرفت و احساس کردم چقدر بی‌هوده راهی را دویدم. استادم راضی‌تر از راضی است که توانستم اشعار تولیدی مدل‌اش را هم‌بسته کنم، من اما احساس می‌کنم یک چیز خیلی مزخرف را به تا حدی مزخرف بهبود داده‌ام. اما استادم انقدر روی مدل‌اش تعصب دارد که وقتی گفتم مردم از این اشعار خوششان نمی‌آید ناراحت و عصبی شد و گفت مهم نیست، اکثر مردم اصلاً شعر دوست ندارند! و بعد فهمیدم بهتر است کش‌اش ندهم. شاید در این چند روز اسم ChatGPT را شنیده باشید چون سریعا معروف شد. اگر دوست دارید چند جمله‌ تخصصی‌تر پشت این مدل بدانید، باید بگویم این مدل انقلاب کرد. مدل‌های گذشته‌ای که روی تولید متن داشتیم دو مشکل اساسی داشتند یکی هم‌بستگی متن بود و یکی تولید متن‌های غیر کلیشه‌ای. این مدل هنوز تا حدی مشکل کلیشه‌ای بودن را دارد گرچه خیلی بهتر از مدل‌های قدیمیست. همبستگی متن یعنی اول و آخر متن درباره یک موضوع باشد. مثلاً متن زیر همبسته نیست: علی دیروز به خانه رفت. به خانه‌ای خیلی خیلی دور. خانه‌ها سازه‌هایی هستند که مردم در آن زندگی می‌کنند. زندگی مردم چقدر زیباست آن گل‌های زیبا را می‌بینی؟ معلومه که می‌بینم گل‌ها مثل گل هستن. این کمابیش مثال خوبی از مشکل متن‌هاییست که پیش از GPT3 تولید می‌شد. ChatGPT هم در اصل همان GPT3 است اما با یک سری تغییرهای تخصصی که در این جا به آن‌ها نمی‌پردازم. همبستگی گره‌ای بود که حل‌ناپذیر به نظر می‌رسید، اما حالا باید اعتراف کنم متن‌ه ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eserendipity4 بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:44